RSS

اعتراف

اگه یه جایی جنگ شد، دست کسی تنگ شد
تقصیر من بود
اگه بحران آب بود، هجرت سراب بود
تقصیر من بود
اگه زمستونا سرده، تابستونا گرمه
تقصیر من بود
اگه جاده ها باریکه، کوچه ها تاریکه
تقصیر من بود
اگه بود بحران بیکاری، فقر و نداری
تقصیر من بود
جنگ عراق و اسراییل، ببرهای تامیل
تقصیر من بود
بحران هویت، مرگ معنویت
تقصیر من بود
ساختار زدایی از مدنیت
تقصیر من بود
این یه اعترافه، خیلی باس ببخشید
تقصیر من بود
عوام زدگی سیاسی، شکست دیپلماسی
تقصیر من بود
حذف تیم ملی با بازی احساسی
تقصیر من بود
اگه مهرانه در رفت، تکون خورد قیمت نفت
تقصیر من بود
اگه از این همه وعده، حوصلتون سر رفت
تقصیر من بود
خانوما و آقایون، عذر می خوام
تقصیر من بود
باعث شرمندگیه
تقصیر من بود
اگه شاکی ها زندونن، مجرم ها بیرونن
تقصیر من بود
اگه اینا همش یه رازه که همه می دونن
تقصیر من بود
اگه خدایی نکرده یه روز من نباشم
اون روز چی می شه
آه تقصیر منه، چه باشم یا نباشم
جور دیگه نمی شه
تقصیر من بود
وضع ترافیک
تقصیر من بود
آلودگی های زیست محیطی
تقصیر من بود
سقوط هواپیما های مسافر بری
تقصیر من بود
بالا رفتن نرخ تورم
تقصیر من بود
خیلی منو ببخشید
نمی دونم از کی اما باس عذر بخوام
تقصیر من بود
...
.
.
.
.

سکوت


این روزها به اجبار رو به "واکمن" درب و داغونم آوردم و در جاده های کویری- آهنگ های همایون شجریان رو دوره می کنم. خیلی عجیبه! اصلا" آهنگ ها رنگ و بوشون رو از دست ندادن! همونطور دلنشین و آرامبخش هستن. این ترانه "سکوت" نام داره و محصول سال 82 هست. یکی از ترانه های مورد علاقه ی من در زمان جوونیم به حساب میاد! امیدوارم خوشتون بیاد




دلا شبها نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب درد بودی ، ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای دل که رنجت شادمانیست

بمیر ای دل که مرگت زندگانیست

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد

مباد آن دم که چنگ نغمه سازت

ز دردی بر نیانگیزد نوایی

مباد آن دم که عود تار و پودت

نسوزد در هوای آشنایی

بنال ای دل که رنجت شادمانیست

بمیر ای دل که مرگت زندگانیست

دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد





زخم

زمانی که خیلی جوون بودم و کم درد و غم داشتم، دیوونه وار هدایت می خواندم. الان یادم نمیاد این جمله که تو ذهنم مونده ماله کدوم اثرشه، فکر می کنم مال زنده بگور باشه، نویسنده با خودش می گفت: حس می کنم مغزم درد می کنه! اون موقع هر چی فکر می کردم نمی فهمیدم یعنی چی. مغزم درد می کنه؟ مگه مغز هم درد می گیره؟ چند سالی از اون ابهامات می گذره ولی الان بطور تجربی می فهمم چی می گفت. هیچ توجیح علمی هم واسش ندارم، با قرص و مسکن هم درمون نمی شه. یه زخمی ایجاد می شه که ترمیم شدنش با خداست، به خصوص اگه یکی مث من بد زخم هم باشه! اینکه چه عواملی موجب ایجاد شدنش هستند مهم نیست بلکه نا توانی من واسه ادامه ی راه مهم به نظر می رسه. روی عبارت "به نظر می رسه" تاکید می کنم. یک آینده ی مبهم و امید ناچیز به پیشرفت، تلاش فراوان برای پیروزی، علاقه به افرادی که کنارم هستند، و خیلی عوامل دیگه کمی شاید در بهبودی زخم موثر باشد اما هیچکس ضامن برطرف شدن لکه ی به جا مونده از زخم نیست. هیچکس نمی دونه این لکه باقی می مونه یا فراموش می شه. حالا بر فرض که لکه هم برطرف شد اما نیش زهر وارد شده به زخم در زمان ورودش به مغزم چی؟ یادم می ره؟ تا حالا دستتون رو با چاقو بریدید؟ این چه سوالیه؟ حتما اتفاق افتاده. دیدید که اولش نفس آدم می ره که از کل درد بعد از بریدگی بدتره؟ حالا اگه این زخم و نزدیکترین فرد بهتون وارد بکنه، دردناکتر به نطر نمی رسه؟ چی؟ مگه ممکنه؟! بله که ممکنه! از پدرو مادر فکر می کنید چه کسی به شما نزدیکتره؟ اگه اونا این کارو با شما بکنن، تحمل می کنید؟ داد می زنید؟ قهر می کنید؟ زور می گید؟ فرار می کنید؟ جالبه! اما من فقط فکر می کنم. آروم و بدون مزاحمت برای دیگران فکر می کنم. آره می دونم، ترک زخمم عمیق تر می شه. اما مهم نیست. این هم می گذره. فقط امیدوارم خوب بگذره.

Language revealing character

We are more clearly present in our speech than we are in our reflections in a mirror.

!پیری و هزار دردسر

یه میان برنامه ای هست که در تمام شبکه های ملی پخش می شه. یک سالمند در کنار پسرش که به اصطلاح آدم بزرگ ها، سرکش خطاب می شه، نشسته و اشاره به پرنده ای می کنه و می گه: اون چیه؟! و پسر با نرمی پاسخ می ده: گنجیشک! به جون خودم می گه گنجیشک نه گنجشک! مکرر سالمند این سوال و می پرسه و بار چهارم هست که پسر قاطی می کنه و می گه: مگه نمی فهمی؟! گنجیشکه دیگه! بعد سالمند می ره و دفترچه خاطراتشو میاره و به پسرش دیکته می کنه که بلند بخون که تو این صفحه چی نوشتم! پسر می خونه و می فهمه که زمانی که سه سالش بوده، این سوال رو بیست و یک بار از پدرش پرسیده و او با نرمی هر بیست و یکبار رو به پسر پاسخ داده! چه قیاس مع الفارقی! آخه این چه وضعشه! چرا مظلوم نمایی آخه؟ مگه ما سالمند در اطرافمون نداریم؟ توی اتوبوس با مظلوم نمایی به تمام روی صندلی ها می شینن( این تجربه طی سالیان سال اتوبوس سوار شدن به دست اومده!) تو صف ها از همه دیرتر میان و زودتر می رن! تو زندگی جد و آبادشون دخالت می کنن! بعد بچگی و موقعیت و خامی ذهن کودک رو با وضعیت و شرایط فعلی خودشون که ادعای پختگی و تجربه دارن مقایسه می کنن! بعد امثال مادر من با دیدن این برنامه ها به گریه می افتند و ندای ای داد بی داد، بچه وفا نداره و زینب این عاقبت تو نشه و درس بگیر و این حرفها رو سر می دن! من قبول ندارم که باید با بزرگتر بد صحبت بشه اما پیری نشونه ی برتری یا پست تری نیست همونطور که در قبال جوونی نیست. پیری و جوونی هر کدوم دوره ای از زندگی هستن که بعضی ها در جوونیشون به نفعشون تموم کردن و حالا هم که پیر شدن سعی دارن به نفعشون تموم بشه. بس کنید سالمندا، جون اجدادتون بس کنید! از اونجایی که مخاطبین این متن همه جوون هستند، و پیرها در صفوف شیر و نون و... در حالا نقض "همه جا به نوبت" می باشند! لهذا به گوششون برسونید که خون به جگر ما ننمایند! پایان... نقطه