RSS

We Don't Get Fooled Again

We'll be fighting in the streets
With our children at our feet
And the morals that they worship will be gone
And the men who spurred us on
Sit in judgment of all wrong
They decide and the shotgun sings the song
I'll tip my hat to the new constitution
Take a bow for the new revolution
Smile and grin at the change all around me
Pick up my guitar and play
Just like yesterday
And I'll get on my knees and pray
We don't get fooled again
Don't get fooled again
Change it had to come
We knew it all along
We were liberated from the fall that's all
But the world looks just the same
And history ain't changed
'Cause the banners,
they all flown in the last war
I'll tip my hat to the new constitution
Take a bow for the new revolution
Smile and grin at the change all around me
Pick up my guitar and play
Just like yesterday
And I'll get on my knees and pray
We don't get fooled again
Don't get fooled again
No, no!
I'll move myself and my family aside
If we happen to be left half alive
I'll get all my papers and smile at the sky
For I know that the hypnotized never lie
Do ya?
There's nothing in the street
Looks any different to me
And the slogans are replaced,
by-the-bye
And the parting on the left
Is now the parting on the right
And the beards have all grown longer overnight
I'll tip my hat to the new constitution
Take a bow for the new revolution
Smile and grin at the change all around me
Pick up my guitar and play
Just like yesterday
Then I'll get on my knees and pray
We don't get fooled again
Don't get fooled again
No, no!


"by THE WHO"



خالی

من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی من
ای دریغ از من
که بیخود مثل تو گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو
که مثل عکس عشق هنوزم داد می زنی تو آینه من
وای گریه مون هیچ، خنده مون هیچ
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ
ای مثل من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چیم تویی زمین و آسمون هیچ
در تو می بینیم، همه بود و نبود
بیا پر کن منو ای خورشید دل سرد
بی تو می میرم مثل قلب چراغ نور تو بودی
کی منو از تو جدا کرد

Sad but true!!!

كاملترين انقلاب انقلابى است كه در آن آخرين پادشاه با روده هاى آخرين كشيش بدار
آويخته شود... آناتول فرانس

Happy birthday to me!


چهار روز بیشتر به بیست و چهارمین روز تولدم باقی نمونده. انقدر درگیر زندگی روتین شدم که می خوام یه کم براتون روتین بنویسم که حداقل به زندگیم بیاد! امسال اگه خدا(ی فرضی) بخواد سال آخر دانشگاه هم هست، پس رنگ و لعاب زندگی روتین من شاید کمی بعد از خرداد تغییر بکنه. ارشد که بعیده قبول بشم. پس بعد از خرداد باید رفت و آمد هام به دانشگاه از لیست زندگی روتینم حذف بشه و خونه نشینی جانشین اون می شه -قید تدریس تو هر آموزشگاهی و برای هر کس و ناکسی رو زدم- بازم اگه خدا(ی فرضی) اجازه بدن! یه سری تغییرات هم به لطف دوستان بر جسم و روحم ظاهر شده که می شه چسبوند به بیست و چهار ساله شدن و روتین بودن و برای مدتی سرپوش روش گذاشت، از این تغییرات می تونم به سفید شدن موهام، تپش قلب، سردردهای عجیب و غریب، حالت تهوع های بی وقت، چشمان گریان وغیره اشاره کنم! البته از چند سری فاکتور گرفتم چون ممکنه به جد از جمله دلایل کهولت سن باشه! ترجمه هام همه آبکی شدن و بدرد تعریف و تمجید استادها و نمره گرفتن می خورن، نه به عنوان خلق یه اثر موندگار و بدر بخور! والدین هم ازم راضی نیستن! حداقل اینطور نشون می دن! از موبایل به دست گرفتنم، کتاب به دست گرفتنم، خوراکی به دست گرفتنم، و خیلی از این بدست گرفتن ها خسته شدن! حالا جالب اینجاست که با این وضعیت فکری و شغلی و احساسی و... کسی رو هم بدنبال دارم! همه اساسی از دست من اسیر شدن. جالب تر اینجاست که این خدا(ی فرضی) عمر آدمهای مثل من رو به اندازه ی عمر حضرت نوح طولانی می کنه! کلا" هر چی بخوای، اون نمی شه! اگه از این خدا بخوای، نمی ده! نمی خوای، می ده! مثلا" پولت از پارو بالا می ره و بچه بخوای، نمی ده! فقیری و دردمند و هفتصد تا بچه داری، بازم می ده! حالا چرا این مثال و زدم؟ آخه به گمانم این خدای شما، در مورد عزرائیل و بچه به یک صورت عمل می کنه! کلا" همه چی داره برام رنگ می بازه. نمی فهمم مهربونم یا احمق فرض می شم. احترام می ذارم به کسی باید بهم بذارن یعنی؟ الان که بیست و چهار سالم شده زشته اگه قهر کنم؟ حالا که تا این سن ازدواج نکردم، اگه کار خونه نکنم یعنی سر بارم؟ از اینکه زیر بار حرف زور نمی رم کله شقم یا منطقی؟ چرا همش پول کم میارم، ولخرجم یا فقیرم؟ اگه سریال مسافران رو می بینم و دوس دارم، جلفم یا فیلسوف؟ اگه هدایت و نیچه رو دوس دارم یعنی حتما با خود کشی می میرم؟ اگه الان هی مثل دیوونه ها هی موبایلمو نگاه می کنم تا اونی که باید ازش خبری بشه و نمی شه، یعنی عاشقم؟ خیلی از این سوال های مزخرف و روتین تو سرم جا خشک کرده. برای هیچکدام هم جوابی ندارم. خیلی برام سخته. هر چقدر سعی می کنم می بینم نمی تونم این جمله ای رو که تو ذهنمه بنویسم. اما خب هنوز زنده ام و دارم واسه زنده موندنم نفس می کشم. پس می گم. تولدت مبارک زینب. زندگی جالبت رو به لطف خدا(ی فرضی) تا هزارو پونصد سال دیگه ادامه بده و غمت نباشه!

فرهنگنامه ی سبز

تهی شدن کلمات از معنای آن، موضوعی است که چه به جد و چه به شوخی مورد توجه قرار گرفته است. در شکل شوخی آن، عبیدزاکانی در واژه نامه طنز خود، به نام " رساله تعریفات" در قرن هشتم هجری قمری و آمبروز پیرس در " دائره المعارف شیطان" در قرن نوزدهم به معنی کردن واژه ها پرداخته اند. وقتی در روزنامه " جامعه" کار می کردم، به نظرم رسید که می توانم به معنی کردن واژه هایی بپردازم که فرهنگ جدید انقلابی آنها را از معنی تهی کرده بود. وقتی می گفتند " لیبرال" منظورشان کراواتی بود و وقتی می گفتند " ومانیست"، منظورشان بی ناموس بود. وقتی می گفتند " پابرهنگان"، منظورشان کسانی بود که به نماز جمعه می آمدند، حتی اگر میلیونر بودند و وقتی می گفتند " مرفه بی درد" منظورشان کسانی بود که در رژیم گذشته در سطوح بالای مدیریت و زندگی اجتماعی قرار داشتند، حتی اگر امروز آنان در فقر شدید زندگی می کردند. نوشتن واژه نامه را بشوخی آغاز کردم، در حقیقت یک روز سردبیر از من خواست مطالبی بنویسم که اگر دیر به روزنامه آمدم یا طنزم نمی آمد، از آنها به عنوان رزرو استفاده کند، من هم مطلبی نوشتم تحت عنوان " واژه نامه سیاسی اجتماعی" و برای پنج قسمت( پنج نیم ستون روزنامه) تحویل دادم. سردبیر هم همه آنها منتشر کرد. چند ماهی بعد از انتشار چند قسمت از آن مطلب که بعدا تکرار شد، فرنگیس حبیبی، دوست خبرنگاری که در پاریس زندگی می کند، متن فرانسه کتاب " دائره المعارف شیطان" را برایم فرستاد. دوست من مهشید میرمعزی که از مترجمان برجسته کشور( طبیعتا هر کسی دوست من است، آدم برجسته ای است، هر جا هم یادم رفته خودتان اضافه کنید.) کتاب را ترجمه کرد و من هم با آمبروز پیرس آشناشدم و کتابش را بازنویسی کردم. منظور از بازنویسی این است که بخش هایی از کتاب حفظ شد و بقیه آن بکلی تغییر کرد. نوشته های خودم را هم که شامل توصیف 300 تا 400 واژه، در چند ماه نوشته های روزانه بود، بصورت کتاب درآوردم. برای این کار دو هفته تلاش کردم و تعداد واژه ها را به حدود هزار واژه رساندم. این کتاب با بدترین نامی که می شد، یعنی " دائره المعارف ستون پنجم" منتشر شد. و چند بار هم تجدید چاپ شد و فکر می کنم جزو کارهای خوب من باشد.
بعدا بارها و در جاهای مختلف، واژه نامه طنز نوشتم که بعضی از آنها با اسم خودم و بعضی دیگر با اسم مستعار بود که احتمالا تا مدتی بعد اسم مستعار را لو خواهم داد.
وقتی " جرس"( جنبش راه سبز) آغاز شد، من تصمیم گرفتم که طنز این نشریه اینترنتی را بصورت واژه نامه بنویسم، با این تفاوت که هر روز یک کلمه را می نوشتم و می نویسم. مدتهاست به این فکر می کنم که آیا کسی پیدا می شود که بتواند بعضی از این نوشته ها را به فیلم کوتاه چهار پنج دقیقه ای تبدیل کند؟ فکر کنم می شود این کار را کرد