RSS

Happy birthday to me!


چهار روز بیشتر به بیست و چهارمین روز تولدم باقی نمونده. انقدر درگیر زندگی روتین شدم که می خوام یه کم براتون روتین بنویسم که حداقل به زندگیم بیاد! امسال اگه خدا(ی فرضی) بخواد سال آخر دانشگاه هم هست، پس رنگ و لعاب زندگی روتین من شاید کمی بعد از خرداد تغییر بکنه. ارشد که بعیده قبول بشم. پس بعد از خرداد باید رفت و آمد هام به دانشگاه از لیست زندگی روتینم حذف بشه و خونه نشینی جانشین اون می شه -قید تدریس تو هر آموزشگاهی و برای هر کس و ناکسی رو زدم- بازم اگه خدا(ی فرضی) اجازه بدن! یه سری تغییرات هم به لطف دوستان بر جسم و روحم ظاهر شده که می شه چسبوند به بیست و چهار ساله شدن و روتین بودن و برای مدتی سرپوش روش گذاشت، از این تغییرات می تونم به سفید شدن موهام، تپش قلب، سردردهای عجیب و غریب، حالت تهوع های بی وقت، چشمان گریان وغیره اشاره کنم! البته از چند سری فاکتور گرفتم چون ممکنه به جد از جمله دلایل کهولت سن باشه! ترجمه هام همه آبکی شدن و بدرد تعریف و تمجید استادها و نمره گرفتن می خورن، نه به عنوان خلق یه اثر موندگار و بدر بخور! والدین هم ازم راضی نیستن! حداقل اینطور نشون می دن! از موبایل به دست گرفتنم، کتاب به دست گرفتنم، خوراکی به دست گرفتنم، و خیلی از این بدست گرفتن ها خسته شدن! حالا جالب اینجاست که با این وضعیت فکری و شغلی و احساسی و... کسی رو هم بدنبال دارم! همه اساسی از دست من اسیر شدن. جالب تر اینجاست که این خدا(ی فرضی) عمر آدمهای مثل من رو به اندازه ی عمر حضرت نوح طولانی می کنه! کلا" هر چی بخوای، اون نمی شه! اگه از این خدا بخوای، نمی ده! نمی خوای، می ده! مثلا" پولت از پارو بالا می ره و بچه بخوای، نمی ده! فقیری و دردمند و هفتصد تا بچه داری، بازم می ده! حالا چرا این مثال و زدم؟ آخه به گمانم این خدای شما، در مورد عزرائیل و بچه به یک صورت عمل می کنه! کلا" همه چی داره برام رنگ می بازه. نمی فهمم مهربونم یا احمق فرض می شم. احترام می ذارم به کسی باید بهم بذارن یعنی؟ الان که بیست و چهار سالم شده زشته اگه قهر کنم؟ حالا که تا این سن ازدواج نکردم، اگه کار خونه نکنم یعنی سر بارم؟ از اینکه زیر بار حرف زور نمی رم کله شقم یا منطقی؟ چرا همش پول کم میارم، ولخرجم یا فقیرم؟ اگه سریال مسافران رو می بینم و دوس دارم، جلفم یا فیلسوف؟ اگه هدایت و نیچه رو دوس دارم یعنی حتما با خود کشی می میرم؟ اگه الان هی مثل دیوونه ها هی موبایلمو نگاه می کنم تا اونی که باید ازش خبری بشه و نمی شه، یعنی عاشقم؟ خیلی از این سوال های مزخرف و روتین تو سرم جا خشک کرده. برای هیچکدام هم جوابی ندارم. خیلی برام سخته. هر چقدر سعی می کنم می بینم نمی تونم این جمله ای رو که تو ذهنمه بنویسم. اما خب هنوز زنده ام و دارم واسه زنده موندنم نفس می کشم. پس می گم. تولدت مبارک زینب. زندگی جالبت رو به لطف خدا(ی فرضی) تا هزارو پونصد سال دیگه ادامه بده و غمت نباشه!

11 comments:

محسن said...

I am likewise tearing apart. I am far behind you, not in your state, but I can foresee it. I am tearing apart because of the spiritual doubts I am inflicted with. They are at their peak after 3 months of almost incessant studying English lit. And still I want to crave more. Maybe I am also on the path of Young Goodman Brown (Am I?).
Carpe Diem, Ms. Haghdoust! And Happy your Past Birthday!

Zeinab Haghdoust said...

Thank you. People like us are not a fat lot in our land [most of the time, we think that we are more or less like each other]. I have a slew of unattainable wishes; however, Moslem had bicker with me from day one and said all my wishes come true at some time! Wish all, the very best!

Anonymous said...

من فقط یه جمله دارم بگم اونم از آنتونیو گرامشی (فیلسوف ایتالیایی)، به نظرم خیلی کوتاه بهترین نوع نگاه به زندگی رو معرفی کرده و من حتی المقدور سعی می کنم اینطور باشم

Pessimism of the intellect, optimism of the will.

Zeinab Haghdoust said...

مسلم جان، تو به خود باوری رسیدی. آدم هایی مثل تو کم پیدا می شن. یکی از دلیل های پیشرفتتم از نظر من، اعتماد به نفس بالات هست. خیلی ها از من تعریف می کنن و می دونم جدی هم می گن اما من متاسفانه به خود کم بینی دچارم! شاید هم زیاده طلبم! نمی دونم چی اسمشو می شه گذاشت!

Anonymous said...

نه.. من هیچی نیستم! فقط تکلیفمو با خودم و دنیا معلوم کردم! همین!

Zeinab Haghdoust said...

این خودش یعنی همه چی! لپ کلام رو خودت گفتی. البته همه چی هستی برای من ها!

محسن said...

آره مسلم جان، فکر کنم من هم دارم ناخودآگاه دارم همون رویه رو پیش می گیرم. شماها در مورد این مراسم عزاداری چی فکر می کنید؟

Zeinab Haghdoust said...

*من از ریشه با این مراسم و همچنین اهداف صاحب این مراسم مخالفم.البته به عقاید دیگران احترام می ذارم. از نظر من، دولت و ملتِ اسلامی تا وارد حریم شخصی افراد نشن، دست بردار نیستن. از عزاداری گرفته تا امر به معروف و نهی از منکر و چیزهای جالبتر دیگه! حق الناس و زنجیر زنی تا 3 صبح! پارادوکس از این زیبا تر؟


*جناب رئیس جمهور در یک شبکه ی خبری اذعان داشتند که: "ملت ما آزاد هستند، اصلا" می توانند ملت بیایند در خیابان و فریاد بزنند که ما آزادیم!" در جایی که به هموطنان مسیحی اجازه ی جشن گرفتن ندادند ولی پاپ گفته که مسلمانان می توانند در کنار جشن ما به مراسم عزاداریشان بپردازند! جالبه نه؟( فکر کنم منظورش این بوده که از هفت دولت آزادیم! چون معنی آزادی این نیست!)

Anonymous said...

این مراسم حماسی-مذهبی الان تبدیل شده به یک فستیوال. بچه هایی که هنوز بند کفش بلد نیستن ببندن لباس سیاه می پوشن و سربند می بندن و میفتن تو خیابون زنجیر می زنن. اونایی که دوست دارن نوازندگی کنن و چون موسیقی حرامه به نواختن انواع طبل و دهل و سنچ می پردازن. اونایی که عشق خوندن دارن می خونن! و عربده کشی می کنن! لازم نیست همه از موسیقی راک و رگه لذت ببرن که! یه عده هم از عربده کشی لذت می برن. دختر و پسر دوست جنس مخالف پیدا می کنن و خلاصه هم دور هم جمعن. و هدف عزاداری نیست، از مادر عزیزتر که کسی تو این دنیا نداره (هرچقدر هم ادعای ولایت و این حرفا کنن). تا حالا کسی که مادر از دست داده تو خیابون دیدن نوحه بخونه بره؟ طرفی که واقعا غم داره میشینه تو تنهاییه خودش با غمش دست و پنجه نرم می کنه، گریه می کنه، سر به دیوار می زنه و ... اما تو خیابون راه نمیفته. حالا هر کی هم واقعا غم مذهبی داره منطقی ترینش غم و سوز درونی داشتنه نه عربده کشی! در نتیجه این محرم و این حرفا فقط و فقط به یک دلیل اینقدر هیجان داره اونم اینه که ملت ایران هیچ نوع فستیوال ملی شادی نداره و در اکثر دنیا این هست. دیدن. کارنوال و فستیوال و ... آدمیزاد دوس داره دور هم نوعانش جمع بشه و تفریح کنه. اما اینا (حکومت( همیشه از این ترسیدن و نمی ذارن مگه تو مراسم مذهبی. و مردم تمام انرژی ذخیره شده شون در سال رو تو این یه دهه خرج میکنن، حالا هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید، بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه! یه عده هم که ساده و جوگیرن و از این کارا می کنن!

از وراجی زیاد پوزش می طلبیم! و با شوپنهاور به انجام می رسیم:

Religion is the metaphysics of the masses.

Zeinab Haghdoust said...

اول از همه، از مسلم عزیزم تشکر می کنم که خیلی خسته بود اما اومد و وقت گذاشت و برام کامنت داد! دوم اینکه بطور کامل باهات موافقم مسلم جان. همونطور که می دونی، خونه ی ما نبشِ خیابونه! وقتی از پنجره به بیرون نگاه می کنم، دخترهای شیک پوشی رو می بینم که به دنبال کارنوال محبوبشون حرکت می کنند! همین دیشب، یک به اصلاح شعری را هم به سبک "اِبی" داشتن می خوندن و مردم سینه می زدن! با گفته هات تمام تصاویر برام زنده شد! حالا فردا ببینیم خیابون آزادی طبق گفته ی صدای آمریکا سبز می شه یا نه! شاید این کارنوال مسخره بعد از گذشت سالیان مدید به دردی بخوره!

محسن said...

دقیقا هماون چیزیه که تو می گی ایلیا جان. ما چیزی رو کم داریم که بهش می گن (خوشی یا همون مرث) توی این مراسما همه چیز توی ریتم خوابیده. اصلا ایرانی ها ذاتا آماده ی قر دادن هستند. حالا یا این قر از طریق نشیمنگاه تخلیه می شه یا از طریق سینه زدن. وقتی مردم توی این حالت ها قرار می گیرند (حالتهایی که به اغلب ایرانی ها در شنیدن مایه دشتی دست می ده) میشه هر چیزی رو بهشون خورووند. حتی می شدهبهشون قبولون که ا.ن مسیحه.